مارکوپلوی ایرانی - همه چیز در رابطه با بنیامین رضایی، جهانگرد معروف ایرانی
بعد از معرفی کتاب های یه دونه ولی مردونه و از تهران تا ونکوور این بار میخواهیم به معرفی کتاب جذابی دیگر از بنامین رضایی ( نویسنده و جهانگرد ایرانی ) به نام هشتاد روز دور اروپا بپردازیم. بنامین رضایی ملغب به مارکو پلوی ایران، سال 1363 در کرج به دنیا آمده است. وی مستند ساز سفر، جهانگرد و سفرنامه نویس می باشد که در رشته ی گردشگری فارغ التحصیل شده و تا کنون به بیش از 50 کشور مختلف در چهار قاره سفر کرده است. شما میتوانید برای مشاهده ی سفرهای این جهانگرد ایرانی از صفحه اینستاگرامی این نویسنده دیدن کنید.
benyamin.marco@
کتاب هشتاد روز دور اروپا همانگونه که از نام آن پیدا است مربوط به سفرنامه 80 روزه نویسنده در کشور های قاره اروپا می باشد که تجربیات، آداب و رسوم و نکات جالب کشور های اروپایی را با کاربران خود به اشتراک می گذارد.
در ادامه شما میتوانید بخشی از محتوی این کتاب را مطالعه نمایید.
"در حال رانندگی بودم که از کیفیت جاده ها و تابلوهای فرانسوی متوجه شدم که بدون هیچ کنترلی وارد خاک فرانسه شده ام و در بزم ورود در ورودی شهر آنسی ۱۸ یورو عوارضی راه را به بصورت اتوماتیک به دستگاه مخصوص پرداخت کرده ، تا گارد آهنی بالا رود و به شما اجازه ورود بدهد ! با خودم میگم مستر بنیامین اینجا دیگر سوییس نیست که عوارضی را بگذاری پای سفر آقای ظریف! اینجا اول پول بعد بازی است! اینجا فرانسه هست، در کشورهایی مثل آلمان و سوییس وقتی وارد پمپ بنزین میشوی اول بنزین میزنی بعد پول را پرداخت میکنی ولی در فرانسه اول پول را پرداخت میکنی و نسبت به پولی که دادی به صندوقدار پمپ مشخص شده شارژ میشود! اینجا پر کن در رو نداریم! در فرانسه همه چیز اول پول بعد بازی هست! همه چیز!
مونتپولیه
باید خودم را به جنوب فرانسه برسانم و از آنجا وارد اسپانیا بشوم بعد از آنسی شبانه خسته وکوفته به شهر مونتپولیه میرسم ، کسانی درد من را میفهمند که ساعت ها بر روی صندلی بدون استاندارد ایرنخودرویی نشسته باشند ،جدیدا کمر درد گرفتم که هنوز دلیلش را متوجه نشده ام وسط شهر مونتپلیه یک دروازه ای قدیمی وجود دارد که ۸ تا طاق به هم چسبیده دارد یک ماشین کاروان مسافرتی را میبینم که در کنار طاق پارک کرده است و من آرام کنار آن رفته و رنجر را پارک میکنم در حال چادر زدن بودم که شخصی مست و پاتیل و بطری مشورب به دست و با کله ای تراشیده به سمت من می آید و به من میگوید که اینجا خطرناک است بهتر یک جای دیگر را برای چادر زدن انتخاب کنی! نگاهی به کله تراشیده اش و لب های کف بسته اش میکنم و میگویم مثلا کجا؟ دستش را دراز میکند ومیگوید ژوماپل عبدو
ژوسویی مغوک! اسمم عبدو هست و اهل مراکش هستم در جواب بهش میگم ژو سویی بنژاما ... "